تنها نشسته ای؟
شنبه 89/6/13 1:24 عصر| | نظر
دیدم در آن کویر، درختی غریب را
محروم از نوازش یک سنگ رهگذر
تنها نشسته ای،
بی برگ و بار، زیر نفس های آفتاب
در التهاب،
در انتظار قطره ی باران، در آرزوی آب …
ابری رسید،
چهر درخت از شعف شکفت.
دلشاد گشت و گفت:
” ای ابر، ای بشارت باران!
آیا دل سیاه تو از آه من بسوخت؟!
غرید تیره ابر،
برقی جهید و
چوب درخت کهن بسوخت …